شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۷

مذهب حافظ - قسمت پنجم - دین حافظ - تلمیح و ادیان

به نام خدا

مذهب حافظ - دین حافظ

دوستان، بر این بودم تا پستی که دیروز تقدیم شما کردم،مطلب آخری باشد که در مورد حافظ می نویسم. ولی وقتی که یک جست و جوی اینترنتی ساده در مورد دین حافظ شود،نتابج جالبی به دست می آید.مثلاً شخصی با استناد به دَم مسیحایی، حافظ را مسیحی دانسته و در جایی دیگر،چون مرید حافظ "پیر مغان است"، حافظ زردشتی شناخته شده و حتی با مراجعه به یک بیت از حافظ در مورد طور سینا، حافظ را یهودی دانسته اند.هیچ مشکلی با فرمایش شما نداریم.چون مسلمان تمام ادیان الهی را یک جا دارد، چون اسلام تکامل یافته این ادیان است. رفقا مطلع هستند که زردشتی یا مسیحی بودن حافظ، هرگز در مجامع دانشگاهی و علمی بحث نمی شود، چون در این صورت، تمام شعرای کلاسیک ما یا زردشتی اند، یا مسیحی، یا پیرو آیین نوح و یا ...

تلمیح یک آرایه ی ادبیست که شاعر یا نویسنده به کمک آن، مطلب خود را به یک واقعه،جریان،اندیشه،آیه، حدیث و یا از این دست موارد متصل می کند، تلمیح می تواند یک لغت باشد ولی کلّ سرگذشت یک شخص(مثلاً مجنون) را در شعر ما بگنجاند. حافظ، استاد بی چون و چرای تلمیح و اشارۀ استادانه به اشعار ادیبان گذشته است. ولی می دانم این دلایل برای کسی که با عشق و ارادت حافظ را مسیحی می خواند کافی نیست. پس توضیح می دهم:

مسیحیت:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید، کز ز انفاس خوشش بوی کسی می آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش، زده ام فالی و فریاد رسی می آید.

به این که شیعه ها این شعر رو به حضرت مهدی نسبت می دهند کاری نداریم.

***

این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون، ما را بکشت یار به انفاس عیسوی

***

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید،دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

***

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای،درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

***

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک، چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟

***

گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک،از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو

***

مسیحای مجرد را برازد ، که با خورشید سازد هم وثاقی

***

طبیب راه نشین درد عشق نشناسد ، برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی

مسیح بر وزن فَعیل به معنای دمنده، صفت مشبه است.و به شخصی نسبت داده می شود که با دمیدن به مرده جان دهد و به او روح بخشد. و این لغب پیامبر بزرگ خداوند حضرت عیسی ابن مریم (ع) می باشد.

در واقع حافظ تلمیحی دارد بر معجزه ی این بزرگوار.جناب حافظ کار ما را ساده کرده اند و نیازی به طول و تفسیر برای افراد ظاهر بین نیست:

مردم دیده ی ما جز به رخت ناظر نیست،دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست

اشکم احرام طواف حرمت می بندد،گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز، زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست

سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست،کیست کان کش سر پیوند تو در خاطر نیست

دوستان مسیحی، از حافظ نا امید نشید.چرا که حافظ با ارادت به مسیح همچون هر مسلمان دیگری، او را در مقابل یار خود کوچک می داند.باید دید یار کیست

آیین مهر:

به غیر از آنکه حافظ در جایی مستقیماً به آیین مهر اشاره کرده، همواره خود را مریدی از مریدان پیر مغان می داند.

اگر آن آیین مهر، صرفاً به معنای مهر ورزی نبوده باشد و به آیین زردشت مربوط شود، به حکم تلمیح حل می شود.نمی دانم چرا همیشه بدترین حالت اتفاق می افتد. حداقل حافظ در هزار بیت از اسلام و عقیده و مذهب مربوط به اسلام گفته که در مطالب پیشین قابل دسترسی است ولی عزیزان مهر آیین ما به همین یک بیت استناد می کنند:

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند، که مکدّر شود آیینه ی مهر آیینم

بد نیست دوستان این غزل را مطالعه بفرمایند.

و اما مُغ ، پیر مغان و مغبچه:

حافظ خود را مرید پیر مغان می داند و از او با نام های پیر می فروش، پیر فرزانه، پیر خرابات،پیر طریقت، پیر میکده و پیر مغان یاد کرده است.

فرهنگ دهخدا مغ:گبر آتش پرست از آیین ابراهیم- موبد زردشتی. البته از مغ معانی بیشتری آمده است. هیچ تردیدی در آن نیست که این لغت، ریشه در ایران باستان داشته و بسیار قدمی است و اصلی ترین معنی آن همان موبد است.

پیر مغان:

فرهنگ دهخدا پیر مغان: بزرگ مغان یعنی پیشوایان دین زردشتی ، پیشوای مجوسیان، مالک و رهبان دین، ریش سفید میکده ، پیر می فروش.

و از خاقانی، نظامی، حافظ و کاتبی اشعاری در مورد پیر مغان آورده است که از آنها معنی پیر می فروش استخراج می شود.لذا دوستان نباید سیر جایگزینی معنایی لغات در طول این چند هزار سال را فرا موش کنند.شاهد هم این که حافظ، بار ها از پیر مغان به عنوان پیر می فروش، پیر فرزانه، پیر طریقت و پیر میکده یاد کرده است که در قسمت چهارم همین تاپیک، مفصلاً توضیح داده شد.

فرهنگ دهخدا مُغبچه: بچه ای که در میکده خدمت می کند.

دوستان، همان طور که پیش تر عرض کردم، ما در حدود بیست الی سی صفحه در مورد جزییات و ریزه کاری های مذهب کلامی و فقهی حافظ در اسلام بحث کردیم. جایی برای بحث کردن در مورد دین حافظ نمانده است.لذا از شما دوست عزیز که تازه با ما همراه شده اید تقاضا دارم، قبل از هر پیش داوری، مطالب پیشین این بلاگ را مطالعه فرمایید.

سالها پیروی مذهب رندان کردم،تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه، قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ، هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب؟،سال ها بندگی صاحب دیوان کردم


سلام و درور خداوند یکتا بر شما برادر یگانه پرست


M.A.B

27 Sep 2008


مذهب حافظ -قسمت چهارم - مذهب


مذهب حافظ قسمت چهارم- مذهب

به طور معمول در مناظره هایی که در بین عوام پیرامون مذهب حافظ صورت می گیرد،برای اثبات شیعه بودن ایشان از ابیاتی که در مدح اهل بیت موجود است استفاده می کنند. در اینجا ما ضمن ارائه برخی از این ابیات و شرح مختصری بر آنها، برای بررسی برخی از اندیشه های بلند ایشان که معطوف به مذهب و عقیده است، تلاش می کنیم.

مذهب رایج در زمان حافظ:

در اوایل قرن هشتم اهالی شیراز و حکومت اهل سنت بودند، نماز و مساجد به شیوه اهل سنت بود، زاهد و واعظ و مفتی همگی سنی بودند. شاهد این امر هم اساتید خود جناب حافظ است که در قسمت دوم مبحث مذهب حافظ نام ایشان آورده شد، همگی از بزرگان و مشاهیر اهل سنت اند. تمامی کاراکتر های مذهبی و عقیدتی زنده در آن زمان، اهل تسنن بوده اند.در ادامه به معرفی ایشان می پردازیم

جبهه های مقابل حافظ

بر خلاف آنچه از ظاهر بعضی از ابیات حافظ مانند:

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع،سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش

بر می آید، حافظ تا پایان عمر در حال مقابله و درگیری فرهنگی و به نوعی انقلاب در زمان خود بود. غزلی از حافظ نیست که در آن نشانی از عقاید عارفانه و ردّ افکار جاهلانه نباشد.حافظ همیشه با چند اندیشه در زمان خود درگیری داشت.صوفی،زاهد،واعظ،محتسب،شیخ،مفتی و... که البته محتسب در نقش های مختلفی آمده است.

- زاهد و واعظ و مفتی

زاهد شخصیتی است که همیشه به کوته فکری یا حماقت، ریاکاری ، تهمت زدن ناشی از نادانی و از این قبیل موارد محکوم شده است.هیچ پافشاری بر اینکه آن زاهد ریاکار است،نیست چرا که ذات زاهد از نظر حافظ ریاکار است.همچنین زاهد در شعر حافظ شخصیتی است که هدایتش گم شده است یا به عبارت دیگر،زاهد خود را هادی مردم می داند و ولایت بزرگان رو فراموش کرده است.توجه دارید که زاهد و واعظ در شعر حافظ سنی است، البته ما قصد توهین به برادران اهل تسنن رو نداریم ولی آنگونه که از ظاهر امر بر آید، به سختی می توان سنت پیامبر رو در واعظان و زاهدان زمان حافظ پیدا کرد و ما شیخ و مفتی زمان حافظ رو مدّ نظر داریم.به ابیات زیر دقت کنید:

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است،عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت،که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش، هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند، چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس،توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند!

مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ، چرا که وعده تو کردی او به جا آورد

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد؟،دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

غلام همت دردی کشان یکرنگم، نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند، که اعتراض بر اسرار علم غیب کند

برو به کار خود ای زاهد این چه فریادست،مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست

زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار،مارا شرابخوانه قصور است و یار حور

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست،در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

ز زهد خشک ملولم بیار باده ناب،که بوی باده مدامم دماغ تر دارد

سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز؟،برو کین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد

واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید،من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد،بیا کین داوری ها را به پیش داور اندازیم

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست

توبه زهد فروشان گران جان بگذشت،وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز،خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز

بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است،ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست

ما نگوییم بدو میل به ناحق نکنیم، جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار، که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم

واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کین سخن، در حضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم

از این گونه اشعار که حافظ مستقیماً زاهد و شیخ و واعظ را مورد حمله قرار دهد به وفور یافت می شود و من فقط جزیی از آنها را آورده ام.حداقل نکاتی که می توان یافت این است:

زاهد و واعظ و شیخ،

ریا کارند

دو رو هستند

دروغگویند

سطحی نگر و کوته فکرند

عیب جو هستند و اهل توبه و طهارت نفس نیستند

از قرآن و فرمان و کلام خداوند گریزانند و تحمل شنیدن سخن حق را ندارند

سنگین دل هستند

نشانی از خداوند ندارند

خشک مذهب هستند

از طریق جامه و لباس خود و در واقع با ریاکاری کسب مال می کنند

حق را می بینند و می دانند ولی آن کار دیگر می کنند

اینها گوشه ای از اتهاماتیست از حافظ به زاهدان که از ابیات بالا استخراج شده اند.

و همچنین مستقیما به آنها می گوید که بر راه خدا و آیین الهی گام بر نمی دارید و نتیجه آن را روز داوری خواهید دید.

صالح و طالح متاع خویش نمودند،تا که قبول افتد و که در نظر آید

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت،که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش، هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز، تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

و جالب است که حافظ به پیشگاه خداوند یگانه از زهد توبه می کند:

از دست زاهد کردیم توبه،وز فعل عابد استغفرالله

با این توصیفاتی که جناب حافظ از شیخ و زاهد می کنند، یا مسلمان بودن حافظ منتفی است یا حداقل با اطمینان می توان گفت که سنی مذهب نبوده است چون در آن زمان آنکه شیخ و مفتی و زاهد شناخته می شد، بدون شک از اهل تسنن بود.

این رو داخل پرانتز عرض می کنم، شما فرض کنید در جمهوری اسلامی شخصی شعری بسراید که در آن مستقیماً مرجع تقلید،روحانی،آیت الله و امام جماعت مسجد مورد حمله قرار گیرد. شما چه می گویید؟آیا صرفاً به زاهد ریاکار که از 100 تا یکی پیدا شود اعتراض کرده یا کلاً زهد را عین ریا می داند و دنبال انقلاب است.البته تا اینجا مذهب حافظ مشخص نیست به ادامه مطلب توجه فرمایید.

برخورد زاهد و اهل تصوف:

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد،ورنه اندیشه این کار فراموشش باد

در تشیع، صوفیان را "از راه حق خارج شده" می دانند و عرفان شیعی صد ردصد با صوفی گری و امثال آن مشکل دارد. و عرفای اهل تسنن صوفی مسلکند مشکلی که اهل تصوف دارند این است که یا در افراط غوطه ورند یا در طفریت، به عبارت دیگر هیچ گاه "شریعت"،"طریقت"و "حقیقت" رو در کنار هم ندارند.

شخص رهرو در فرقه های صوفیه، مرحله به مرحله پیش می رود تا وقتی که به حقیقت خدا رسید، دیگر از پوسته دین عبور کرده است و نیازی به نماز و عبادت و فقه ندارد.به طور مثال ممکن است شخی صد رکعت نماز بخواند و از شدت عبادت مست اله شود و وقتی ارتباط با خدا برقرار شد تا یک هفته نماز تعطیل است چون آن فرد به خود خدا رسیده و نیازی به نماز ندارد.غافل از اینکه خود پیامبر تا واپسین لحظات عمر گران بارشون، ذره ای نماز و جهاد و روزه یا به طور کل شریعت را ترک نگفتند.سخن را کوتاه کنیم و به اصل مطلب برسیم.در تاریخ آمده است که حافظ همیشه با صوفی گری میانه خوبی نداشته است و به طور مثال، در جواب شاه نعمت الله ولی از صوفیان زمان خود چنین موضع گیری کرده است:

شاهنعمت الله این ادعا را کرد و این شعر از اوست:

ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم, صد درد را بگوشهٔ چشمی دوا کنیم

و حافظ با کنایه و طنز این گونه جواب داد:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی،باشد که از خزانه غیبم دوا کنند!

و در جای دیگری دارد:

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف،هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

و جایی دیگر حافظ کل اهل تصوف یا متصوفه را نشانه می رود:

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد، بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

این برخورد حافظ با صوفیه نشان می دهد که نه تنها حافظ صوفی نبوده،بلکه همیشه با اندیشه و منطق صوفی گری اصطکاک داشته است.پس یا عارف نبوده، و اگر غیر از این باشد که هیچ شکی در آن نیست که عارف بوده است، سنّی نیست.و توجه داشته باشید که اگر جایی حافظ از صوفی به بدی یاد نکرده است، تبصره ای بر اندیشۀ آن صوفی زده است.مانند این بیت که در آن صوفی مجنون، همچون زاهد خلوت نشین توسط می و میخانه و واسطه فیض، راه حق را یافته و آن ماهیت زاهد و صوفی را از دست داده است:

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد،از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

صوفی مجنون که دی جام و قدح می شکست،باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد

و در بیت جالب زیر حافظ زاهد و صوفی را با هم نشانه رفته است:

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد، بیا کین داوری ها را به پیش داور اندازیم

و

چون صوفیان به حالت و رقصند و مقتدا،ما نیز هم به شعبده دستی بر آوریم


برخورد حافظ با اخباریون:

اکثریت قریب به اتفاق برادران و رفقای اهل سنت ما اِخباری هستند.یعنی معترف به ضعف عقل برای اجتهاد هستند و بر این امر معتقدند که هر چه ما نیاز داریم و در فضای کلی تر،دین و احکام ما برای زندگی صرفاً به صورت نقلی و حدیث به ما میرسد و ما خود اجازه ی تحلیل و بررسی آنها را نداریم.و اجتهاد در احکام ،در فقه اهل سنت، بر پایه های قیاس و استحسان بنا شده است.صدر المتالهین ،ملاصدرای شیرازی ،به صورت بنیادی این گفتمان را زیر سوال برد.

حافظ هم همیشه علاوه بر این که عقل را در مقابل عشق و عرفان قرار می داد و آن را بدون معرفت سست و ناتوان می دانست، با اخباریون درگیری داشت.

دل چو از پیر خِرَد نقل معانی می کرد،عشق می داد به شرح آنچه بر او مشکل بود

البته رد کردن عقیده ی "قال و قیل" و "عقل مطلق بدون عشق" نیازی به آوردن مثال از اشعار حافظ ندارد چون این معانی در ابیات او حَل شده است.ولی در چند نمونه حافظ از اخباری گری بیزار است:

به کوی میکده یارب سحر چه مشغله بود، که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

مباحثی که در آن مجلس جنون می رفت،ورای مدرسه و قال و قیل و مسئله بود

یا

عمریست تا به راه غمت رو نهاده ایم، روی و ریای خلق به یکسو نهاده ایم

طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم، در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم

یا

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم، من لاف عقل می زنم این کار کی کنم

از قیل و قال مدرسه حالم گرفت، یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

پس حافظ اخباری و اهل قیل و قال هم نبوده است.

حافظِ مجبور،حافظِ مختار

یکی از دلایلی که بزرگان و عزیزان ما در اهل سنت یا بعضاً از خودمون برای سنی بودن حافظ می آورند، بحث جبر است و اعتقاد بر این دارند که حافظ قائل به جبر بوده و در مجموع، او در مذهب کلامی، اشعری مذهب بوده است. رفقا مطلع هستند که ما در تشیع، انسان را مختار می دانیم به انتخاب راه و سرنوشت.و در عرفان شیعی، انسان از ازل عاشق بوده و عشق امری جبری است.و عارف عاشق نمی شود،بلکه عشق را در وجود خود پیدا می کند.

پس انسان مختار در انتخاب راه برای زندگی و مختار در انتخاب سرنوشت و حتی راه رسیدن به معشوق یا همان عشق ازلی است ولی عاشق بودن انسان امری جبری است و انسان، پاک و عاشق متولد می شود.در ابیات زیر به این جبر اشاره شده است:

حافظ به(اختیار) خود نپوشید این خرقه ی می آلود، ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را

بار ها گفته ام و بار دگر می گویم، که من دل شده این ره نه به خود می پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند، آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست، چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

و اینکه ذات انسان عاشق است:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند، گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

طُفیلِ هستی عشق اند آدمی و پری، ارادتی بنما تا سعادتی ببری

و در چند بیت خیلی دقیق تر به مسئله جبری بودن عشق اشاره شده است:

مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند،همان قسمت که آنجا شد کم و افزون نخواهد شد

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد، تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار، این موهبت رسید ز میراث فطرتم

و اما اختیار در یافتن آن عشق ازلی:

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ،طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

یعنی اختیار مطلق

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد، من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

این نگرش در مقابل اختیار بشری، انحصاراً از عرفان شیعی است.

همانطور که از متن اشعار حافظ در باب جبر و اختیار بر می آید، موضع گیری ایشان در مقابل این موضوع، نه از نوع اشعری بلکه کاملاً از نوع عرفان شیعی است.

یک نکته فقهی در تشیع را بررسی می کنم که به نظرم از زیر دست حافظ در رفته است، اعتقاد به ولابت معنوی بزرگان پس از مرگ. ما شیعیان، بزرگان و معصومین خود را شافی و واسطه فیض یا به ادبیاتی دیگر "لینک کننده" به خدا می دانیم که این ولایت پس از مرگ از بین نمی رود و همچنین مزار این بزرگان، ارض مقدس و کمک خواستن از آنها در راستای کمک خواستن از خداوند است و در واقع آنها را شفیعاً عند الله می دانیم.به طور مثال مزار یک شهید در راه خدا هم مقدس است.و ما به فاتحه خواندن بر سر مزار رفتگان و رابطه روحانی با آنها اعتقاد داریم.چنان که شما، برادران و خواهران شیعه ی عزیزم هر چند وقت یک بار بر سر خاک یا مزار رفتگان خود می روید. به عنوان شاهد این امر که اهل تسنن به ولایت معنوی شخصی پس از مرگش اعتقاد ندارند همین بس که آنها در صدر ادله خود برای ردّ ولایت علی (ع) پس از وفات پیامبر، این را مطرح می کنند که پیامبر فرمود: "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" و چون پیامبر فوت کرد ولایتی ندارد پس علی هم ولایتی ندارد.(عجب به سنت نبی عمل می کنید).

ولی شیعیان پیر مغان دارند که تا ابد لطفش دایم است و هرگز از او خطایی سر نمی زند. اول مطلب مربوط به فاتحه و زیارت اهل قبور:

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان، لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه ، که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

بر سر تربت ما با می و مطرب بنشین، تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه، و همت خواستن از میت، اعتقاد شیعی است.

چنین سیستم یا نظامی در اشعار حافظ موجود است:

انسان عاشق است، حافظ انسان است، غمگین است،از اصل دور افتاده و به دنبال اصل خود می گردد.مِی هم غم را از او می گیرد، هم معرفت بخش و هم در بر دارنده ی راز نهانی و آینه ای از جمال محبوب است.گاهی ساقی خود معشوق و گاهی همان ساقیِ شراب طهور است.ره و رسم عاشقی را پیر مغان می آموزد و عشق انسان را بیدار می کند.ابزار او شرابیست طاهر و مطهر. لطف پیر می فروش دایم است.هیچ خطایی در او و در خود عشق راه ندارد.می و ساقی از ازل بوده اندو تا ابد هستند.عارف همواره در تب و تاب عشق می سوزد.پیر مغان او را راهنمایی می کند.حافظ در ابتدا به آیین پیر طریقت نبوده و گه گاه از آن سرپیچی کرده و بلافاصله بعد از آن، از زهد یا مثل آن، به درگاه خداوند توبه کرده است.پیر می فروش خطا بخش است.از جوانی تا لحظه ی مرگ حافظ پیر ما، همان پیر ماست.حافظ به درگاه پیر اظهار بندگی می کند.و همواره حافظ دستاویز ولایت اوست.راه عشق کناری ندارد،پایانش جز یکی شدن با معشوق نیست.عشق حافظ منحصر به او نیست و در میکده و در سایه ی پیر طریقت، همه عاشقند.میخانه مکانیست مقدس. گلی که فدای سرو بلند قامت شود، مزارش مقدس است.شوکت شاهی در میخانه خریداری نداردو شاه به صرف شاه بودن، از ما بالا تر نیست.

و قرآن در میکده است و رندان اهل قرآن اند.میکده و اصحاب آن و البته باده نوش های تازه وارد مثل حافظ (به قول خودش)، همواره در ترس از زاهد و محتسبند و در خفقانی هستند و البته حافظ سخنش را در درون پرده می زند و به ناچار باده را زیر خرقه می نوشد.تقیه در تشیع.

نیازی نیست که شما عارف باشید تا بدانید. این نظام،در زمان و شرایط حافظ، نظام تشیع است و بعضی قسمت های کلیدی آن، از دید

اهل سنت،شرک و کفر است.

منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است،دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

و رسیدن به مقصود نیاز به هدایت و آموزش و واسطه ی فیض دارد که این اعتقاد عرفان شیعی است.که البته هدایت از سوی هر کسی نمی تواند باشد.مثلاً شاه یا اساتید حافظ به او عشق نیاموختند و فقط ولایت معنوی پیر مغان در رسیدن به مقصود به حافظ کمک کرده است:

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است، عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد، نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد

بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است،ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست

ما باده زیر خرقه نه امروز می خوریم،صد بار پیر میکده این ماجرا شنید

به وقت گل شدم از توبه شراب خجل، که کس مباد ز کردار ناصواب خجل

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید، که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن، شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود

از آستان پیر مغان سر چرا کشیم،دولت در آن سرا و گشایش در آن در است

یعنی طلب گشایش مشکل از درگاه پیر مغان

منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است، دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

و در قزل زیبایی، شاعر استادانه اعتقاد به ولای همیشگی پیر مغان را بیان می کند:

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد، وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش،کو به تایید نظر حل معما می کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟، گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد

و این که همه در میخانه عاشق اند و یک رنگ:

ساقیا در گردش ساقر تعلل تا به کی؟، دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود،خود فروشان را به کوی می فروشان راه نیست

و این که غیر از کتاب، حافظ صراحی هم دارد که هم مقام با کتاب و همواره با اوست:

جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم، تا حریفان دغا را به جهان کم بینم

و این که حافظ قبلاً جاهل بوده و پس از توبه از زهد، بنده پیر مغان می شود:

بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند، پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد

دوستان در جریان هستند که عبد و بنده ی کسی بودن به منزله ی پرستش او نیست.

و در باب مذهب و پیر مغان:

گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است،گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند

و سالکان در برخورد با پیر مغان:

تشویش وقت پیر مغان می دهند باز، این سالکان نگر که چه با پیر می کنند

و پیر خطا بخش و با کرم است و حافظ بدون ریا، اعتراف می کند که زمانی از مسیر خارج شده است. در این بیت و امثال آن:

نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان،هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

و قداست درگاه پیر مغان:


وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه ی دل،حریم درگه پیر مغان پناهت بس

حافظ جناب پیر مغان جای دولت است،من ترک خاک بوسی این در نمی کنم

و البته بوسیدن در و دیوار اماکن متبرکه، از دید اهل سنت کفر و بت پرستی و در مجموع شبهه ای در توحید می باشد که به شیعیان وارد می کنند.

و قبلاً حافظ پیرو پیر مغان نبوده و از یک تاریخی به بعد ساکن درگه او شده است:

آن روز بر دلم در معنی گشوده شد،کز ساکنان درگه پیر مغان شدم

و می، به همان معنی عرفانی و حقیقی، حرام است اگر یاری در کار نباشد که این خیلی مهم است:

فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم، که حرام است می آنجا که نه یار است ندیم

و حدیث و راه و رسم عاشقی از پیر مغان است:

حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست،درس حدیث عشق بر او خوان وز او شنو

و از همه ی این ها مهم تر، در تصوف،سالک پس از پیروی از پیر و قطب، کم کم به حقیقت می رسد و در نهایت خود قطب و راهنمای دیگران می شود و در نهایت لقب قطب الاقطاب می گیردو خاک راه را به نظر کیمیا کند.بسیار عجب است که پیر مغان حافظ پس از 40 سال همان پیر مغان است و حافظ همان بنده ی خاکی ضعیف که اظهار نیاز و طلب کمک از او می کند. هیچ گاه حافظ استاد نمی شود و هرگز به کسی می نمی دهد.این خیلی نکته مهمی است و نباید با آن ساده و سطحی برخورد کرد:

چهل سال بیش رفت که من لاف می زنم، کز چاکران پیر مغان کمترین منم

هرگز به یمن عاتفت پیر می فروش،ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم

حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی؟،در بزم خواجه پرده ز کارت بر افکنم

که البته از بیت آخر و چند بیت دیگر که در بالا آوردم، می توان دریافت که حافظ همیشه در پرده سخن گفته است.

و این هدیه از حافظ به شما:

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو، ناز و کبر و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست

مدح اهل بیت:

در سرزمینی که همه سنی اند و همه جا از قول ابوبکرو عمر رضی الله سخن به میان است، حافظ یک بار مدح این اشخاص را نکرد که اگر این چنین می کرد، مقرب تخت و سلطنت امیر مبارز الدین قرار می گرفت.دکتر مرتضی فلاح در مقاله ای با رجوع به اسناد تاریخی چنین می نویسد:

"... پس از فتح شیراز، مبارزالدین محمد، در این شهر که مردم آن قبلا تا حدودی در صفا و صمیمیت می زیستند و از آزادی نسبی برخوردار بودند، تعصب و خود خواهی و کینه کشی را به اوج خود رساند و مخالفان سیاسی خود را با خشونت و بی رحمی هرچه تمام از میان برداشت و قشری گری و سطحی نگری را به اوج رساند و مخالفان خود را گروه گروه به تیغ سپرد. مورخان می نویسند که امیر مبارزالدین، قریب هشتصد تن را با دست خود گردن زد. روزی پسرش، شاه شجاع از وی پرسید: حضرت پدر تا حال هزار کس را به دست مبارک خود کشته باشد؟ و وی پاسخ گفت: باید به هشتصد کس رسیده باشد. شیوه کشتن مخالفان آن قدر شنیع و پر قساوت است که در این جا نمی توان آن را یاد کرد...."

روزنامه اعتماد ملی شماره 183:

" امير مبارزالدين زيركانه با يكي از بازماندگان خلفاي عباسي در مصر بيعت كرد و به خود لقب غازي اسلام داد، يعني مجاهد و جنگجويي كه در راه خدا با دشمنان دين جنگ مي كند. در 752 از گناهان خود استغفار و توبه نمود و جمعه ها پياده به مسجد شد و مصاحب زاهدان درازنماز گشت و شخصا عامل اجراي امر به معروف و نهي از منكر گشت. خم مي شكست و شرابخواران را حد مي زد. به اين گمان كه كتاب هاي فلسفي مضل و بعضي كتب غير قابل الانتفاع هستند به سوزاندن و شستن چند هزار مجلد كتاب فرمان داد. چنان در كار ريا و ظاهرسازي كوشيد كه حتي دينداران حقيقي را مشمئز و بيزار كرد و نكته سنجان او را <محتسب> خواندند. در اغلب ابيات انتقادي و طنزآميز خواجه حافظ و عبيد زاكاني و حتي پسر او، شاه شجاع كه نام محتسب آمده مقصود اوست. قساوت و آدم كشي چنان در ذات او ريشه دوانيده بود كه در حين قرائت قرآن چون محكومي را حاضر مي ساختند از تلاوت كلام خدا دست كشيده به دست خود سر آن محكوم را مي بريد و دوباره به تلاوت مشغول مي شد. عدد افرادي كه به دست خود سر بريده از هشتصد تن تجاوز كرده است...."

ولی حافظ در این شرایط مدح اهل بیت را کرده است.ای دو بیتی از حافظ تنها در مدح علی نیست بلکه اورا واسطه فیضِ به حق می خواند:

مردی ز کننده در خیبر پرس،اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس

گر طالب فیض حق به صدقی حافظ،سرچشمه ی آن ز ساقی کوثر پرس

یعنی سرچشمه ی یک سلسله از واسطه های فیض علی است.

حافظ اگر زنی قدم در ره خاندان به صدق ، بدرقه ی رهت شودهمت شحنه ی نجف

قدم زدن در ره خاندان به صدق.

کجاست صوفی دجال فعل ملهد شکل،بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

خیلی نکته ی مهمی است که مهدی دین پناه است.ارادت به مهدی بسیار با دین پناه دانستن مهدی تفاوت دارد.و در ادامه ی بحث تصوف، صوفی، ملهد و دجال فعل است که با امام زمان، مهدی(ع)، و اندیشه و منطق و روش او می جنگد.نباید فقط به لغت مهدی توجه کرد.معانی عمیقی در این ابیات نهفته است.

و بک نکته نباید از قلم بیفتد که دوستانی که حافظ رو اهل سنت می دانند،او را شافعی مذهب و در کلام، اشعری مذهب می دانند.اشعری که حل شد و اما شافعی:

هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل، هر کو شنید گفتا لله دَرّ قایل

حلّاج بر سر دار این نکته خوش سراید ، از شافعی نپرسند امثال این حکایت

البته سنی نبودن حافظ بدون این بیت و با توجه به استدلالات عقلی و نقلی بالا مشخص و مشهود است ولی در بیت بالا، حافظ صراحتاً خود را از شافعی بودن مبرّا می داند.یعنی شافعی قدرت درک کار حلّاج را ندارد.

و یک بیت هست که اهل سنت بر آن در باب سنی بودن حافظ استناد می کنند:

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق،چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

نماز میت شیعیان پنج تکبیر دارد و حافظ گفته چهار تکبیر.دکتر الهی قمشه ای در شرح این بیت آورده اند که آن چهار تکبیر حافظ، به سمت چهار جهت اصلی بوده و حافظ خدا را بزرگتر از همه چیز می داند و تازه به راه خدا روی آورده است.در واقع این تکبیرها هیچ ارتباطی به نماز میت ندارند.از نظر من اگر هم نماز میت باشد، طعنه ایست بر اهل سنت.در واقع حافظ به همان روش خود زاهد به زهد او نماز میت خوانده است،

مطلب بسیار و تا همین جا این پست خیلی طولانی و کشدار شده است. دوست داشتم در مورد کوثر بیشتر بنویسم. اگر جالب بود براتون یا سوالی داشتید حتماً خواهم نوشت.وبلاگ کلاً داره ادبی می شه و این مقوله وقت من رو کامل به سمت خودش جذب کرده.از الکترونیک و کامپیوتر بیشتر خواهم نوشت. ببخشید که طولانی شد.معذورم که:

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان ، کوته نتوان کرد که این قصه دراز است.


والسلام

M.A.B

27 Sep 2008